ضرب المثل ها و ترانه های قالیبافان فرش کاشان
فرش دستباف کاشان یکی از قدیمی ترین و معروف ترین محصولات فرهنگی ایران هست که در تمامی عالم زبانزد عام و خاص است، پس بدیهی است که از دل این محصول فرهنگی شعر، ترانه و ضرب المثل ضرب المثل قالی کاشان نیز داشته باشیم.
در این مطلب مجموعه ترانه، شعر و ضرب المثل قالی کاشان را برای خوانندگان خود فراهم آورده ایم. در صورتی که شما نیز از شعر یا ضرب المثل دیگری در مورد قالی کاشان اطلاع داشتید خوشحال می شویم در قسمت نظرات به اطلاع ما برسانید.
ضرب المثل قالی کاشان
مثل قالی کاشان است،هرگز رنگش را از دست نمیدهد.
شعر در مورد فرش دستباف کاشان
قالی کاشانم و روی زمین افتاده ام
با گُلی بی رنگ و بی بو همنشین افتاده ام
دل مبند ای دوست بر بالا نشستن ها که من
از فراز دار قالی بر زمین افتاده ام
بود دست دختران در تار و پود زلف من
لیک اکنون پایمال آن واین افتاده ام
ریشه ها دارم ولی چون ریشه ام در خاک نیست
با گُلی از جنس ابریشم قرین افتاده ام
گر به صدرنگی شدم مشهور عیب من مکن
نقشۀ تقدیر این بود و چنین افتاده ام
اهل کاشانم ولی از بخت و اقبال سیاه
دست قالی باف های هند و چین افتاده ام
بس گره در کار من انداخت قالی باف و من
پای بوس خالق نقش آفرین افتاده ام
شعر: سید مسعود محمدی
شعر و ترانه های قالیبافان فرش کاشان
یکی از فرهنگ های اصیل بافندگان فرش کاشان، خواندن ترانه در هنگام بافت قالی است. ترانه زیر یکی از این ترانه و اشعاری است که زنان کاشانی در هنگام بافتن فرش با خود زمزمه می کنند.
ببافم قالی قالی
ببافم یادگاری
گل می اندازم به قالی
عزیزم رو گل قالی
عزیزم جای تو خالی
عزیزم جای تو خالی
ببافم قالی هفت رنگ
ببافم با دل تنگ
ببافم با دل تنگ
شعر بافته شده بر قالی دستباف کاشان
درخت غنچه برآورد و بلبلان مستند
جهان جوان شد و یاران به عیش بنشستند
حریف مجلس ما خود همیشه دل میبرد
علی الخصوص که پیرایهای بر او بستند
کسان که در رمضان چنگ میشکستندی
نسیم گل بشنیدند و توبه بشکستند
بساط سبزه لگدکوب شد به پای نشاط
ز بس که عارف و عامی به رقص برجستند
دو دوست قدر شناسند عهد صحبت را
که مدتی ببریدند و بازپیوستند
شعر: حضرت سعدی
شعر در مورد قالی کاشان
قالی کاشان بهشت رنگهاست
رنگهایش نغمه ی آهنگهاست
گوش دل بگشا که از هر ریشه ای
می تراود پرتو اندیشه ای
گر دلت را درک آن اندیشه بود
با تو می گوید سخن هر تار و پود
فرش ما با نقش محراب و ترنج
یک جهان گنج است اما برده رنج
هر رج از انگشت ریش دختری
می گشاید پیش چشمت دفتری
دفتری کز سطرهای بیش و کم
خورده با خون سرانگشتی رقم
شیرزنهای نجیب این دیار
هریکی نقش آفرین صد بهار
خون دل خوردند و قالی بافتند
در عوض گنج تعالی یافتند
آن تعالی کز پی زحمت بود
چشمه سار جاری رحمت بود
پای هر قالی که زیراندازتوست
دستهایی از سلامت دست شست
رفت با هر ریشه و با هر گره
فرش بافان را فروغ باصره
طرفه فرشی را که اینسان بافتند
هر کجا اهل مروت یافتند
دارد ارزش جان به سودایش دهند
زیر پا نه….روی سر جایش دهند.
شعر : عباس خوش عمل کاشانی