فرش
فرش چیست؟
فرش یعنی چه؟
تلفظ فرش چگونه است؟
در این پست قصد داریم با معنای فرش در لغت نامه های فارسی ایران و همچنین دایره المعارف مختلف آشنا بشیم و تعاریف مختلف فرش را در ادبیات ایران مرور کنیم.
فرش در فرهنگ دهخدا
در فرهنگ مرحوم دهخدا آمده است:
فرش . [ ف َ ] (اِخ ) رودباری است میان غمیس الحمائم و صخیرات الثمام که آن حضرت (ص ) در آن فرودآمد. (منتهی الارب ). وادیی است بین غمیس الحمائم و مَلَل و فرش و صخیرات الثمام منزل هاست که رسول (ص ) هنگامی که به بدر میرفت بدانها نزول فرمود. (معجم البلدان ).
همچنین وی در جایی دیگر در معنای فرش مطالب ذیل را بیان داشته است:
فرش . [ ف َ ] (ع اِ) بساط افکنده . (منتهی الارب ). گستردنی . زیرانداز. قالی . (یادداشت به خط مؤلف ). مفروش از اسباب خانه . (اقرب الموارد) :
از تو خالی نگارخانه ٔ جم
فرش دیبا کشیده بر بجکم .
از وی بساطها و فرش ها و گلیمهای باقیمت خیزد. (حدود العالم ). از او [بخارا] بساط و فرش و مصلی نماز خیزد، نیکوی پشمین . (حدود العالم ). واز سیستان جامه های فرش افتد بر کردار طبری و زیلوهابر کردار جهرمی . (حدود العالم ).
فرش در شعر فارسی
بگستردفرشی ز دیبای چین
که گفتی مگر آسمان شد زمین .
ز تخت و ز خرگاه و پرده سرای
ز فرش و ز آلات و از چارپای .
درم دارد و گنج و دینار نیز
همان فرش دیبا و هرگونه چیز.
پار از ره اندرآمد چون مفلسی غریب
بی فرش و بی تجمل و بی رنگ و بی نگار.
من دین ندهم ز بهر دنیا
فرشم نه به کار و نه اوانی .
چو یزدان بگسترد فرش جلالت
تو اندر جهان فرش نیکی بگستر.
تنگ بر تنگ جامه دارم و فرش
بدره بر بدره سیم دارم و زر.
کرد گردون ز توزی و دیبا
کسوت و فرش من به شال و پلاس .
کسوت و فرش را بسنده بود
روم و بغداد و بصره و ششتر.
فرشی فکنده دشت پر از نقش آفرین
تاجی نهاده باغ پر از در افتخار.
هین که فرش فنا بگستردند
درنورد این بساط خرم را.
بر ره چو اسب سایه کند گویدم غلام
کاین سایه فرش تست فرودآی و سر بنه .
بر سر آن بتان حورسرشت
فرش و تختی چو فرش و تخت بهشت .
بازهل این فرش کهن پوده را
طرح کن این دامن آلوده را.
همی گسترانید فرش تراب
چو سجاده ٔ نیکمردان بر آب .
فراش باد صبا را گفته تا فرش زمردین بگستراند. (گلستان ).
آن صانع لطیف که بر فرش کائنات
چندین هزار صورت الوان نگار کرد.
مطرب گردون شها پرده سرای تو باد
خشت زر آفتاب فرش سرای تو باد.
– فرش افکندن ؛ گستردن فرش . (یادداشت به خط مؤلف ).
– فرش انداختن ؛ فرش افکندن .فرش گستردن :
فرش انداختند و تخت زدند
راه صبرم زدند و سخت زدند.
– فرش باف ؛ قالی باف . کسی که کارش بافتن فرش باشد.
– فرش بافی ؛ شغل و پیشه ٔ فرش باف .
– فرش بر فرش ؛ طبقه طبقه :
چو بنوشت آسمان را فرش بر فرش
به استقبالش آمد تارک عرش .
تخته تخته و قواره قواره که بر هم افتاده باشد :
فرش بر فرش چند جامه ٔنغز
کز فروغش گشاده شد دل و مغز.
– فرش پهن کردن ؛ فرش انداختن . فرش گستردن . (یادداشت به خط مؤلف ).
– فرش فروش ؛ آنکه قالی ، گلیم و جز آن از گستردنی فروشد.
– فرش فروشی ؛ شغل و پیشه ٔ فرش فروش .
– فرش کردن ؛ گسترانیدن فرش در جایی . (یادداشت به خط مؤلف ).
– فرش گستردن ؛ پهن کردن فرش و انداختن فرش : فراش باد صبا را گفته تا فرش زمردین بگسترد. (گلستان ).
فرش ، نوبار فرع او گشته
عرش مغلوب شرع او گشته .
امی و امهات رامایه
فرش را نور و عرش را سایه .
پی غولان در این بیغوله بگذار
فرشته شو قدم زین فرش بردار.
(مص ) گستردن فرش را و فرش گستردن برای کسی . (منتهی الارب ). گستردن . (از اقرب الموارد). || فراخ ساختن کار را جهت کسی . || دروغ گفتن با کسی .(منتهی الارب ). کذب . (از اقرب الموارد). || فراخ شدن سپل شتر به اندازه . || پراکندن . (منتهی الارب ).
فرش در فرهنگ فارسی معین
مرحوم دکتر معین در فرهنگ فارسی معین درباره فرش نوشته است:
(فَ رْ) [ ع . ] (اِ.) ۱ – هر چیز گستردنی . ۲ – قالی .
فرش در فرهنگ فارسی عمید
در فرهنگ فارسی عمید نیز در مورد فرش بیان شده است:
فرش /farš/
(اسم) [عربی] ۱. قالی.
۲. هرچیز گستردنی.
۳. [مقابلِ عرش] [قدیمی، مجاز] زمین.
⟨ فرش کردن: (مصدر متعدی)
۱. گستردن فرش بر زمین.
۲. گستردن.
در مورد کلمات مترادف فرش، واژه هایی چون بساط، زیرانداز، زیلو، قالی، گلیم، مفرش ذکر شده است.
فرش در قرآن کریم
در قرآن کریم برای فرش، دو کلمه مختلف عنوان شده است:
فُرُشٍ
بسترها (جمع فراش و چون اين كلمه به عنوان كنايه از همسر و زن نيز به كار مي رود برخي مراد ازعبارت ” فرش مرفوعه ” را زنان ارجمندي دانسته اند که در عقل و جمال و کمال قدر و منزلتي بلند دارند )
مِهَادُ
فرش – هر گستردنی – هر بستر گسترده
همچنین در زبان انگلیسی از carpet و rug همردیف با کلمه فرش استفاده می شود.
واژه: فرش
نقش دستوری: اسم
آواشناسی: farS
الگوی تکیه: S
شمارگان هجا: ۱
برابر ابجد: ۵۸۰